ارسلان یه روز یه گوسفند بز داشت …
بز نی نی دار شد….
ارسلان خیلی نی نی بع بعی را دوست داشت….
او بخاطر بع بعی هر روز خانه مادر بزرگش می ماند آخه خونه بز و نی نی اش کنار خونه مادر بزرگ بود ….
ارسلان حتی شبها هم خونه خودشون نمی رفت….
یه روز پسر خاله اش رفت خونه مادربزرگ …
یه ظرف برداشت وشیر بز را دوشید …
همه خوشحال وخندان با بز ارسلان
ادامه »
موضوعات: بدون موضوع, تولیدی
لینک ثابت