ن والقلم وما یسطرون
یاد روزی می افتم که ….
معلمم شمرده شمرده می خواند…
کتاب خوب
من یار مهربانم
دانا وخوش بیانم
………….
وما تکرار می کردیم….
وفکر می کردم که کی می شود خودمان بتوانیم اینچنین روان بخوانیم و….
خودم کتاب داستان و شعر و…بخوانم ومثل معلم ….
وحالا کتاب است وسواد من وکتابخانه خاک خورده و….
و من وفضای مجازی و… هیاهو…..مطالب پر زرق وبرق وخالی از…..
کتاب تنهاست…..
آرزوهای کودکی ام را تنهاگذاشته ام
یادتان هست کتابها را بروپمی داشتیم وتصاویر آنها را نگاهمیکردیم وبعضا وارونه ….
التماس بزرگترها که برایمان بخوان….
من کتاب را دوست دارم….
حالا که یاد گرفته ایم بخوانیم چرا؟
حالا که کتاب بی صدا خواندن را به آموخته چرا؟
حالا که کتاب به ما چیزی بخشیده بدون توقع چرا؟
چرا تنهایش گذاشته ایم ؟
چرا دوست دانا ومهربان خود را تنها گذاشته ایم ؟
حیف است …
رهایی از کتاب وافتادن درقعر نادانی….
التماس تفکر
موضوعات: تولیدی
لینک ثابت